دوشنبه، مهر ۴

آدمیزاد و من

سلام
اولین پست من توی وبلاگم همزمان شده با زادروز تولد یکی از بهترین دوستام.اون هم مثل من متولد ماه مهره.کسی که باعث شد من عضوی ازین جامعه بشم،جامعه وبلاگ نویس ها.هنوز نمی دونم که ممکنه چی پیش بیاد ولی این رو خوب می دونم که سریع تحت تاثیر قرار می گیرم و ممکنه که از مدل نوشتن یکی از شماها تقلید کنم.زمان می بره تا مسیر خودم را پیدا کنم و امیدوارم که تا اون موقع من روتحمل کنید.متن زیر رو به دوست وبلاگیم تقدیم می کنم 
توی یه مهمونی دیدمش.چندتا از پسرها رو از قبل می شناختم.تازه از یه رابطه بیست ساله بیرون زده بودم و از آقایون فراری بودم.اولین چیزی که جلب توجه کرد لودگی پسر بود.از عمد دیر رفتم و وقتی رسیدم همه مست بودند.پسر هم تا خرخره خورده بود ولی مست نبود.بی تفاوت سیگار می کشید و هراز گاهی هم به اطراف نگاه می کرد نه در حد چشم چرانی.
در مهمونی ها من سریع جلب توجه می کنم اون هم به خاطر مدل رقصیدنم.هنوز ننشسته بودم که خودم رو وسط سالن دیدم در حال رقصیدن.برگشتم سر میز لبی تر کنم ولی نه از مشروب خبری بود نه از مزه ها و دسر ها.نشسته بود و ته لیوانش رو نگاه می کرد.نشستم کنارش ولی بی توجه به من مشغول کارهای خودش بود.فهمیدم که اون هم شیرازی هست و این بدترین چیز بود که من در مقابلش جبهه بگیرم.از پسرهای شیراز بدم میومد(البته این ویار مدتی مهمونم بود و بعد نظرم عوض شد).تصمیم گرفتم که سر به سرش بذارم.پسر همچنان بی تفاوت جواب می داد و گاهی به سردی می خندید.از حرف زدنش فهمیدم که خیلی کتاب خونده و متوجه شدم از اون آدم حسابی های فرهنگیه ولی چیزی رو عوض  نمی کرد چون کماکان شیرازی بود و من عهد کرده بودم که با پسرهای شیرازی دوست نشم.به نظرم پسرهای شیراز بی جنبه بودند .دوست دخترهاشون رو محدود می کردند و بیشتر تو فکر تلافی کارهای هم بودند.راستی حسود هم هستند.خلاصه اینکه بدم نمی آمد حالی ازش بگیرم.مهمونی که کمی خلوت شد شروع کردند به شعرخوانی و دیدم که پسرشروع کرد به نظر دادن.نقد بی غرضانه و دقیقی بود.خوشم اومده بود ازش.چشمان درشت و روشنی داشت و  نمی تونستم به چشماش خیره شم.صبح نشده بود که آمار پسر به خودی خود کف دستم بود.و دو روز بعد من رو توی فیس بوک به لیست دوستاش اضافه کرده بود.سری به صفحه اش زدم.پراز نقدهای سیاسی دقیق و حرف حسابی بود.گاهی هم از نقاشی و تاتر می نوشت.کار من شده بود خواندن نوشته هاش و دنبال کردن عکس ها و مطالبی که لایک میزد.به تمام دخترهایی که واسش کامنت میذاشتن و یا پسر واسه اونها کامنت گذاشته بودحساس شده بودم.تا اینکه یه شب دیگه....
این داستان ادامه دارد