از بچگی همیشه گافهای آبداری میدادم که خانجون آرزو میکرد زبونم تاول بزنه...
اون زمان یه عمو فیلمچی بود که هفتهای یهبار میومد خونه عزیزجون تا همگی دور هم جمع بشیم و فیلم ببینیم. خانجون از جوونیاش عاشق سینما بود و تکتک ستارههای هالیوود رو میشناخت و از نخستین شماره مجله فیلم بایگانی کرده بود. من ده سالم بود و تازه واژه کلاسیک رو یاد گرفته بودم. گفتگو بین عموها و زناموها بالا گرفته بود که این هفته چه فیلمی سفارش بدن که من پریدم میون گفتگو و همچین بلند پَروندم:« واسه امشب فیلمِ سکسی بگین بیاره، مامانم خیلی فیلمِ سکسی دوست داره.»
گزیدنِ لبِ عزیز جون... سفت کردن گره روسریِ زناموها...سکوت سنگین...سرِ پایین عموها و لکنتِ زبون خانجون که توی چشمای بابام نگاه میکرد و گفت : مادر جـــــــون! اون فیلمِ کلاسیکه!