سه‌شنبه، آبان ۱۷

شازده کوچولوی من

  دیدم چراغش روشنه. در دنیای راستین نشونه اینه که هنوز بیداره، در دنیای مجازی چی؟ هیچی.میشه حدس زد و نه بیشتر. 
نوشتم: "سلام، خوبی؟ هستی؟" چشم به راه نبودم که جواب بده. بی خیال شدم و سرگرم وبگردی .
  پس از چند دقیقه
" نمی دونم چرا منتظرت بودم." {نمی دونی چرا؟ باز هم اون غرور تخمی نذاشت که بنویسی؟ دست کم حالم را می پرسیدی.} خندیدم و با خل گری های معروفم ادامه دادم .
پرسیدم: "کجایی؟ در چه حالی؟" 
شازده: " دلم تنگه"  {نه تو رو خدا شروع نکن! تازه دارم فراموشت می کنم} جا خوردم و فوری خودم رو زدم به نفهمی. به اینکه بابا جون همه دلشون تنگه و این دنیا واسه دل تنگیه و ...
 داشتم زر می زدم که چینی ها همه جا رو گرفتن که نوشت: " دختر خسته شدم ازین زندگی، دلم می خواد برگردم"
باز من رفتم بست نشستم سر کوچه و هی بافتم.
" کجا حالا؟ بودیم در خدمتتون؟ نگو جا زدی که ناراحت میشن!"
شازده: " برگردم ازین دنیا، دلم خیلی پره"
"بابا بی خیال! مگه کشکه؟ همه دارن پزت رو می دن"
ساکت شد. حالش خرابتر از اونی بود که فکر می کردم.
"خسته شدم از خودم و ازین زندگی. دلم واسه یه ثانیه بودن با تو تنگ شده. وقتی زندگی ام رو مرور می کنم حسرت می خورم. قبول دارم که آدم ضعیفی هستم. خودم می دونم. ولی نمی تونم خودم رو عوض کنم. حس خوبی ندارم"{حالا این حرفا رو می زنی؟}
هیچگاه یاد نگرفت از زندگی اش لذت ببره. همیشه درگیری ما در این زمینه به اوج می‌رسید.
حس کردم که نیاز به دلداری داره و شاید من چیزی گفتم که باز یادم نیست.
"‫نباید یه سری حرف ها می‌زدم‬ ،ولی عصبانی بودم و زدم. گذشته رو ول کن "
" من خیلی وقته که مُردم. از وقتی که تو رو از دست دادم."{راستش یادم نمیاد توی اون مدت زیاد زندگی کرده باشی که اکنون دم از مردن می زنی}
دیگه جدی شدم
" من تصمیم گرفتم که مسیر و دیدگاهم رو عوض کنم"
" تو من رو هم عوض کردی"
"شرمنده ام"
" نمی خوام بگی شرمنده ام. از خودم شرمنده ام که نتونستم تو رو نگه دارم.کسی رو که خیلی دوستش داشتم از خودم راضی نگه دارم.هیچوقت خودم رو نمی بخشم قدرِ تو رو ندونستم "  { مگه من اسبم که من رو نگه داری؟ مگه خمیردندان داروگر بودی که ازت راضی باشم. تنها واسه قدر ندونستن خودت رو نمی بخشی؟}
فکر کردم مسته و نخستین بار بود که دیدم میگه کاش منم مثله تو زندگی به تخمم هم نبود.
"این رو خوب اومدی!! :ی"
" نه! من این رو خوب نیومدم. تو خوب رفتی" { نکنه می خواستی همین جور کنارت بشینم و ادای زنای وفادار رو واست بازی کنم؟}
"نمی دونم خوب رفتم یا نه. ولی باید می رفتم"
"باید؟"
"‫بعضی وقتها هست‬ که یه چیزی صدات می زنه‬. خیلی وقت بود من رو صدا میزد. یه وقتی که فهمیدم ترسیدم‬،به حرفش گوش ندادم. ‫تا اون شب که داشت داد می زد تو گوشم‬  و ‫فرداش تصمیم رو گرفتم . اووم! همین"
"هر چی که بود صداش از من بلندتر بود. متاسفم. صدای من باید خیلی چیزها رو بهت می‌گفت ولی نگفت. متاسفم برای خودم که زندگی‌ام رو از دست دادم با سهل انگاری‌هام." {خیلی چیزها هم گفتی که نباید می‌گفتی. هنوز زوده شازده جون. هنوز نفهمیدی عزیزم که چی از دست دادی. نه فقط من،تو پشتیبانت رو از دست دادی}
یخ  شدم.خشکم زده بود.خدا خدا می‌کردم که بیش ازین ادامه نده. نمی‌خواستم بشنوم. یازده ماهه که ساکت بودم و روی همه چیز و همه کس یه پارچه سفید کشیده بودم.نمی خواستم ببینمشون.
 تنها کارمند یه شرکت چینی فکسنی شکستنی توی یه شهر ناآشنا بود!خوب؟ که چی؟ هرچی باشه تو خاک ایران بود. تلاش کردم نشون بدم که من هم همچین حال خوشی ندارم. گفتم تازه دارم خودم رو از زیر خروارها خاک بیگانه می‌کشم بیرون. من هم گاهی گریه می‌کنم و سرم رو بالا می‌گیرم و فریاد سر می‌دم.برایش از دست و پا چلفتگی های روزمره‌ام گفتم، از سرو کله زدن با هم‌اتاقیم و بددهن شدنم. گفتم که اگه بخواد چس‌ناله سر کنه جفت‌پا میرم تو تخماش.سودی داشت یا نه،نمی‌دانم ولی بهتر شد.
هنوز ته دلم سیاه بود. من گناهکارتر بودم از او. من سنگدل‌تر بودم از او ولی دست‌کم حرمت می‌دانستم.
"من قید همه چیز و همه کسم رو زدم. هنوز سرو سامان نگرفتم ولی نمی‌خوام برگردم. آره من دختر بلندپروازیم و تنها پاسخ‌گوی زندگی‌ام هستم.با تمام دشواری ها می‌سازمش. از تو هم می‌خوام که با خودت روراست باشی و تنها واسه خودت زندگی کنی."
نتوانستم تاب بیارم و بهش گفتم که هنوز واسم عزیزه و خرده‌ای از احساس من نسبت بهش عوض نشده.
"دیگه نه عصبی هستم نه دلگیر و نه بیزار. تو هم خوب باش. "
فهمید که دارم می‌پیچونم و سودی نداره که دنبالش رو بگیره و بیهوده کشِش بده.
"تو هم مواظب خودت باش"
باز این من بودم که بوسیدمش و هم او بود که با دیرکرد جواب بوسه را نوشت.



۱ نظر: